بر پا شده طبق يك سفارش
در مجمع رنگ ها همايش
آقاي سياه نكته پرداز
يك دفعه سخن نمود آغاز
محبوب شما سياه هستم
يك قبضه كليد هست دستم
سستي نبود به دولت من
پارتي و دروغ و رشوه ؟! اصلا‼
در دولت ما همه جوانند
خوش تیپ ، رشید، خوش بیانند
هر چند منادي عزايم
با معني عشق آشنايم
در سردي دي دود چراغم
هم سایه ی آفتاب داغم
چون بستر خواب ناز هستم
همرنگ شب دراز هستم
هر كس كه به دنبال رفاه است
در برگه رأي او سياه است
بابای زغال و قير هستم
آسفالت جهان بود به دستم
آسفالت كنم كل زمين را
گوش و دهن و كوير وصحرا
من دولت دانش و سوادم
من طالب مشي اتحادم
من آن ور آب درس خواندم
مدرك ز لسانجلس ستاندم
رأيم بدهيد محكم و سخت
از پول وپله خيالتان تخت
زرد از سر خشم كرد فرياد
بنمود ز كرده ي سيه ياد
گفتا كه تو رنگ تيره هستي
رنگ هپروت و شیره هستی
از بس که منم منم نمودی
مهر از دل این و آن زدودی
ياداور غصه و عزايي
تو فتنه گري و شب گرايي
من زردم و رنگ نور هستم
رنگ شعف و سرور هستم
زردم تو مگو که سيب هستم
تومردميم نجيب هستم
چون زردم و همرنگ طلايم
زيبا و ملوس و با صفايم
صد روزه به تدبير و به اميد
ماشين طلا كنيم توليد
در دولت ما خلاف تعطيل
درگيري و اختلاف تعطيل
شفاف و ركيم و صاف و ساده
بي قر و فريم و كم افاده
با دشمنتان منافقانه
امضا ندهيم محرمانه
باوربكنيد اهل درديم
ما رنگ پريده ايم زرديم
من عاشق سينه چاكتانم
رأيم بدهيد خاكتانم
زاییده ی رنگ آفتابم
من مرده ي خلق و انقلابم
جاي دو سه لامپ بد قواره
در كوچه و خانه و اداره
وارد بكنم هزار اختر
از خطه ي كهكشان ديگر
خورشيد به جاي لامپ آريم
بر سر در خانه ها گذاريم
تا بلكه شوند خيل ملت
از شر قبوض برق راحت
آبي كه به زرد گوش ميكرد
گفت از سر خشم : گوش كن زرد !
تو رنگ پريده اي و زردي
آبستن آه و رنج ودردي
مانند بنفش و سبز ماني
كم بنيه و خوار و ناتواني
هي لاف مزن كه اين و آني
كم خوني و ضعف را نشاني
من آبي و رنگ آسمانم
آيينه ي بحر بي كرانم
همرنگ زلال آب هستم
در عشق به خلق ناب هستم
سر زنده و عاشق و جوانم
دلداده ی رأي اين و آنم
من اهل تلاش و سعي هستم
ديوانه ي هرچه رأي هستم
من رافع خشكسالي استم
با ابر قرار آب بستم
آب از سر و روي خلق بارد
گر دولت بنده رأي آرد
طوسي كه شنيد لاف آبي
گفتا كه عجب خيال نابي
تو آبي و آبكي است كارت
در معركه نيست هيچ بارت
از زرد و بنفش و سبز و آبي
جز فتنه نديده كس سرابي
لاكي ز تدابير خودش گفت
از همت و تغيير خودش گفت
خاكستري از بيمه سخن راند
فيروزه اي از حزب خودش خواند
طوسي نخودي سفيد و دوغي
گفتند چو ديگران دروغي
نارنجي و صورتي و سورمه
دارچيني و پسته اي و ترمه
زيتوني و قهوه اي و سيمين
خاكي و زرشك رنگ و زرين
ماشي عدسي و لوبيايي
يا پوست پيازي و حنايي
با يكدگر از گذشته گفتند
گفتند يكي و صد شنفتند
از عيب رقيب و خوبي خويش
گفتند مدام نيش در نيش
از عيب رقيب ياد كردند
خود را به دو رأي باد كردند
هر رنگ ندا داد فقط من
احزاب مخالفند كودن
در اين زد و بند و حزب بازي
با آن همه لاف و وجهه سازي
يك رنگ ز جمعشان جدا بود
ياد آور راه و حق نما بود
اين رنگ عجيب . رنگ سرخ است
با عزت و عشق عهد خون بست
با سبز و سفيد و نام الله
شد پرچم يك قوم خداخواه
كرد از سر درد سرخ فرياد
صد لعن به قدرت طلبي باد
من قصه ي داغ لاله هايم
همقصه ي سر ز تن جدايم
از اشگ دو چشم عاشقانم
در معركه رنگ امتحانم
همرنگ شجاعت و غرورم
در ظلمت فتنه رنگ نورم
من پرچم جانفشانيستم
اسطوره ي زندگاني استم
از ما شده زاده عشق و ايثار
ظلم از بر ما شده گرفتار
من رنگ شهادتم نه سازش
من عين شهامتم نه نرمش
برخيز كه سرخ سرخ گرديم
ما محو ولايتيم مرديم
تا فصل ظهور رنگ ما سرخ
سرها همه سرخ سينه ها سرخ
ما دشمن حرف كذب هستيم
بيزار ز هر چه حزب هستيم
.: Weblog Themes By Pichak :.

