پندانه

در این زمانه اگر گلعذار بسیار است
ز چشم خویش بکش دست خار بسیار است

بپوش چشم ز لبخند لیلی ای مجنون
در این جهان که دل داغدار بسیار است

مبند رشته ی دل را به تار گیسوی یار
که در دهان زمین زلف یار بسیار است

سراغ خانه ی شیرین مگیر ای فرهاد
که ناز و خنده ی بی اعتبار بسیار است

به قهر و مهر زبانت اگر دلی لرزید
همیشه دور و برت کوهسار بسیار است

شبیه دام اسیر خوراک و خواب مباش
که دام و دانه برای شکار بسیار است

به رعد و برق حوادث چو کوه باید بود
چرا که در دل کوه آبشار بسیار است

مده به خانه ی اسرار دل کسی را راه
قسم به حنجر حلاج دار بسیار است

شیخ مسعود اسدی خانوکی

❤️
https://splus.ir/sherasadi
❤️



تاريخ : یکشنبه بیست و سوم دی ۱۴۰۳ | 18:59 | نویسنده : مسعود اسدي خانوکی |

به مناسبت شب های قدر

مناجات

دوباره عبد فراری بدون جا شده است
میان آتش کردار خود رها شده است

کسی به جز تو سراغی ز من نمی گیرد
اگر چه دست من از دست تو جدا شده است

به روسیاه ز بس میکنی عطا مولا
که روسیاه فقط پیش تو گدا شده است

همیشه عذر تراشیدم و تو بخشیدی
که این گدای سرافکنده بی حیا شده است

چقدر توبه نمودم ولی شکستم باز
خدای من چه کنم کار من خطا شده است

همیشه کار من روسیاه بوده خطا
همیشه رسم توی مهربان عطا شده است

گمان کنم که خداوند رحم کرده به من
دری به سمت دلم از مدینه وا شده است

اگر قرار بر این بود دست رد بزنی
به بنده ای که گرفتار و مبتلا شده است

چرا تمام وجودم نجف نجف گوید
چرا تمام دلم عشق کربلا شده است

شاعر شیخ مسعود اسدی خانوکی

❤️
https://splus.ir/sherasadi
❤️



تاريخ : یکشنبه بیست و سوم دی ۱۴۰۳ | 18:58 | نویسنده : مسعود اسدي خانوکی |

لحظه ای اندیشه کن امروز و فردا می روی
دست خالی، راه طولانی و تنها می روی

گرچه مالت گنج قارون است و عمرت عمر نوح
دولتت ملک سلیمان است اما می روی

چند روزی بیشتر مهمان اینجا نیستی
ای مسافر عاقبت تنها از اینجا می روی

کاروان ها رفت و نامی از مسافر ها نماند
عاقبت از یادها مانند آنها می روی

هیچکس بار گناهت را نمی گیرد به دوش
با همین بار گناه از دار دنیا می روی

از سیاهی خویش را با اشک توبه پاک کن
پاک از آلودگی کن خویش را تا می روی

شاعر شیخ مسعود اسدی خانوکی

..
❤️
https://splus.ir/sherasadi
❤️



تاريخ : یکشنبه بیست و سوم دی ۱۴۰۳ | 18:57 | نویسنده : مسعود اسدي خانوکی |

جگرم زیر بغض باران سوخت
نفسم لای زخم هجران سوخت

روزهایم شبیه آن شب سرد
توی سرمای برف و بوران سوخت

مرد وقتی که رفت در باران
قلم و دفتر و دبستان سوخت

عشق پرواز او که شعله کشید
قلب تبریز تا خراسان سوخت

زیر شمشیرهای زخم زبان
دل عشاق مرد میدان سوخت

چشمه ای بود و طعم کوثر داشت
تاک شد خشک، باغ و بستان سوخت

علم و اخلاق و حلم و زهد و تلاش
وقت پرواز جان ایران سوخت

حرم از داغ خادمش بی تاب
پر طاووس و سفره ی نان سوخت

شیخ مسعود اسدی خانوکی


🖤
https://splus.ir/sherasadi
🖤



تاريخ : یکشنبه بیست و سوم دی ۱۴۰۳ | 18:56 | نویسنده : مسعود اسدي خانوکی |

عزاداری هایی که در آن
اهداف عاشورا و
دشمن ستیزی و
امر به معروف و نهی از منکر نیست


امشب سکوت می شکند بغض خسته را
تفسیر تا کند قد سرو شکسته را

باران شدند و سرخ نشستند روی خاک
بار آوریم تاک بهاری خجسته را

زنجیر های بسته ی اندیشه های ما
بنگر چو مار زخمی از بند رسته را

طوفان شب چه کرده به چشمان مست خواب
که سوخت تا همیشه دهان های بسته را

پژواگ و شور و نغمه و شعر و نوای نی
آخر ندوخت باور از هم گسسته را

از حنجر بریده ی فریاد گرگ گرگ
تنها گرفته ناله شبان نشسته را


****

می ترسم این که جلوه ای از حق علم شود
شاعر به دشمنی خدا متهم شود

ایهام من بمان و مگو راز خویش را
ترسم که پای شاعری من قلم شود

اینجا دروغ و اشک فروشی است داغ داغ
ای وای اگر شلوغی بازار کم شود

با شور می زند به گلو های تشنه چنگ
تا سینه ها بسوزد و دریای غم شود

از گریه ای که هست در آن عجز و اضطراب
از اشک، فرش مجلس شان تاک نم شود

این بی حیا به چشم حرامی زند گریز
تا روضه اش به غیرت مجلس دو دم شود

از نعره ای که نیست در آن رد پای خشم
جز خنده چیست تا که نصیب ستم شود

اینجا کسی ز شعله ی منکر دمی نخواند
نهیی نکرد قدّم از این روضه خم شود


شاعر شیخ مسعود اسدی خانوکی


https://splus.ir/sherasadi



تاريخ : یکشنبه بیست و سوم دی ۱۴۰۳ | 18:55 | نویسنده : مسعود اسدي خانوکی |

السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک


روزگاری به رنگ چرخ کبود
شب در انبوه ابرهای سیاه
چشم ها تار بود و دلها کور
گوش ها خسته از صدای سیاه

قبله ها و نمازها در هم
اجتماع و خلیفه ها مبهم
خشکی چشم و اشک های ریا
بود سرگرم اقتدای سیاه

سالها پیش ، حضرت والشمس
یک قدم مانده بود تا به غروب
گفته بود از شبی که در راه است
یک شب سرد با ردای سیاه

گفته بود از شکستن کشتی
روی امواج تیره ی دریا
تا مبادا ندیده بگذارید
دست در دست ناخدای سیاه

رفت خورشید و شب گرفت به دست
چرخ رنگین زندگی ها را
تا بنوشد دهان آلوده
لذت خواب از هوای سیاه

داشت می مرد زندگی در خواب
داشت کعبه سرای بت می شد
مسخ می شد دوباره چشم زمبن
با طلسمات این طلای سیاه

آسمانی که تیره بود از ابر
بار دیگر ستاره باران شد
بعد از آن نیست روی قلب زمین
اثر از زخم رد پای سیاه

قطعه قطعه شدند روی زمین
تا بلا کش بلا به جان بخرد
تاکه از دست و پای نسل سپید
پاره گردد طناب های سیاه

شاعر شیخ مسعود اسدی خانوکی

https://splus.ir/sherasadi



تاريخ : یکشنبه بیست و سوم دی ۱۴۰۳ | 18:53 | نویسنده : مسعود اسدي خانوکی |

پندانه
شکوه مکن که بین من و او حجاب هست
در سایه نیز دلبری آفتاب هست

باید بجوشی از تب هجران، شراب عشق!
راهی مگر به وصل به جز انقلاب هست؟

حلاج باش و معتکف دار یار باش
از سرزنش فرار مکن تا طناب هست

آراستن همیشه به رنگ و لعاب نیست
وقتی که در تن همه رگ رگ خضاب هست

میدان کارزار مهیاست مدعی!
برخیز، اسب و زین و لجام و رکاب هست

درس وفا برای تو و عشق تشنگی است
آنجا که روی دست جدا مشک آب هست

شیخ مسعود اسدی خانوکی



تاريخ : یکشنبه بیست و سوم دی ۱۴۰۳ | 18:52 | نویسنده : مسعود اسدي خانوکی |

نمیدونم چرا ور من دواره
ا بالا و ا پایین غم بباره
دلم تو می خوره هی بی قراره
خدایا این چه رسم روزگاره
خدا لعنت کنه شورای ما ر

چرا پاییز برگا سرخ و زرده
چرا روزا و شووا گرم و سرده
چرا گاهی هوا پر ریزگرده
اگر تو آسمون گرد و غباره
خدا لعنت کنه شورای ما ر

اگر او ا تو چا منبع نمیره
اگر چاه او نداره، کار گیره
الهی هر که شورایه بمیره
نمیره تنک او ته چا بذاره
خدا لعنت کنه شورای ما ر

زمستونا نمی بارون نریزه
زمین داره ا خشکی می بریزه
چرا یتا ا شورا و ر نخیزه
بخونه آیه ای بارون بباره
خدا لعنت کنه شورای ما ر

شدن بچام ماتاد و رفیق باز
روزا خوین شووا میدن موتور گاز
منم گرما تو کیزا می زنم جاز
یتا شون کار پش میزی نداره
خدا لعنت کنه شورای ما ر

پریشو دزد کنده پسته هامه
چرا شورا نگیره دزدهامه
نمی دونم که اقبالم کجامه
شده اقبال من وربیخ پاره
خدا لعنت کنه شورای ما ر

ا یه سین سیم تلفن دزد برده
ا یه جا سیم برقه برده خورده
یتا هم خورده از سر تا به گرده
چرا اوضاع دنیا زار زاره
خدا لعنت کنه شورای ما ر

اگر جا آرت زنکه گچ خریده
اگر نون ور تنورامون تریده
کنار سفره آرتی بچه ر...
اگر اشقال دورم بی شماره
خدا لعنت کنه شورای ما

اگر فرشار می شورن سر جو
کفا میرن تو او تا آخر جو
اگر فابا ر با خود می بره جو
اگر آفت به باغای اناره
خدا لعنت کنه شورای ما ر

اگر بچا نمی دن دل به درسی
ندارن از کسی یه ذره ترسی
نمی خونن خطی ا هیچ شخصی
مدیر از دست بچا در فشاره
خدا لعنت کنه شورای ما ر

بزا گر می چرن ور کرت مردم
اشم هی می جرونن کله و دم
چغوتا می خورن خوشای گندم
اگر جووا پر از آدور و خاره
خدا لعنت کنه شورای ما ر

چرا نونوا نداره نون تازه
ا چارتا شون فقط یه دونه بازه
میبا یه نونوایی شورا بسازه
چرا شورا نمیره نون بیاره
خدا لعنت کنه شورای ما ر

دکونا ده چرا میوه ندارن
لباس و جاکت و گیوه ندارن
دوا و شربت و جیوه ندارن
اگر شورا ا ده میوه نکاره
خدا لعنت کنه شورای ما ر

چرا ده مون نباشه مثل تهرون
اقلن بلنش نزدیک کرمون
بذارن تاکسی و خط برامون
به را دوری اگر ده مون دجاره
خدا لعنت کنه شورای ما ر

مدیری گر به کارش دل نمی ده
و یا هی گیر می ده ول نمی ده
درختا پستمون حاصل نمی ده
چرا ور گردمون دنیا سواره
خدا لعنت کنه شورای ما ر

نمله بوی بز شووا بخفتیم
چقد شووا صدای سگ شنفتیم
نشد کاری به شورا هر چه گفتیم
خلاصه وضع ده مون ناگواره
خدا لعنت کنه شورای ما ر

شما که ایقدر سختی کشیدن
ا هشکی توی ده خيري ندیدن
ا بیده چی به ما ها رأی نمیدن
دروغامون اگر بی اعتباره
خدا لعنت کنه شورای ما ر

مریضی و گرفتاری به هر جاس
خلاصه هرچه بدبختی تو دنیاس
همه تخصیر و کوتاهی شوراس
کلید حل مشکل پا چناره
خدا لعنت کنه شورای ما ر


دلم تو می خوره =دلم تاب می خوره
نمیره تنک او ته چا بذاره = تانکر آب ته چاه بذاره

شیخ مسعود اسدی



تاريخ : یکشنبه بیست و سوم دی ۱۴۰۳ | 18:51 | نویسنده : مسعود اسدي خانوکی |

خرج های بیهوده مراسم ختم اموات

صحبت زنی کنار جنازه شوهرش


به من گفتن که شورت ورجکیده
زمین خورده جلو ماشین خزیده
ندیدی کور بیدی ور پریده؟!
ببینم کیفته هشکی ندیده ؟

به جا نون لاشته ور من اوردی؟!
خدا مرگیت بده بد موقه مردی
چرا حق من و بچاته خوردی؟!
نگفتن صاحب ماشین که بیده؟
ببینم کیفته هشکی ندیده؟

ت دیرو رفته بیدی نون بیاری
خبر مرگت بری صابون بباری
ا من یه پیرن و تمبون بیاری
به من میگن که کیفت ناپدیده
ببینم کیفته هشکی ندیده؟

دکون مش حسین قرضات موندن
درختاته بزا مردم چروندن
طلبکارا سلامت می رسوندن
الانه قسط واماتم رسیده
ببینم کیفته هشکی ندیده؟

که گف نا غافلی تپی بیفتی ؟
که گف ور زیر ماشینا بخفتی ؟
الان خرجاته کی می ده نگفتی؟
از این سین خرج بچاته که می ده؟
ببینم کیفته هشکی ندیده؟

ت و اون زندگی درب و داغون
خدایا توبه ا خرجای مرگون
گذوشتی ور من تنا و ویلون
هفش تا بچه خشتک دربده
ببینم کیفته هشکی ندیده؟

مگر اصلن کفن دوشتی که مردی?!
تو پول قبرکن دوشتی که مردی?!
قرونی پیش من دوشتی که مردی?!
لحد ور آدم حیرون که چیده؟!
ببینم کیفته هشکی ندیده؟

هنو غسلت ندادن سفره چیدن
کفن نوورده اول نون خریدن
ولت کردن پلو وار کشیدن
طرف ا بس که لمبونده پکیده
ببینم کیفته هشکی ندیده؟

تو تلقینت همونکه روضه خونه
به جا من گف بفرماین ت خونه
به سوی سفره قوما دونه دونه
دویدن مثل میشای رمیده
ببینم کیفته هشکی ندیده؟

خودت خرجای پرست می پذیری؟
الهی درد بی درمون بگیری
خدا مرگیت بده الان نمیری
قد من زیر این خرجا خمیده
ببینم کیفته هشکی ندیده؟

سر قبرت میا ملا بیارم
د تا مداح ا ده بالا بیارم
ت ختم و هفتمت میبا بیارم
بخونن روی اخلاص و عقیده
ببینم کیفته هشکی ندیده؟

تو پرست يه پذیرایی که می خوا
گلاب و قند و یه چایی که می خوا
کماچ و موز و خرمایی که میخوا
یتاشونم ندیم میگن بعیده
ببینم کیفته هشکی ندیده؟

ا قربونی و عاشوری و سالت
ا عمت پول بگیرم یا ا خالت؟!
بگیرم پول ا خوارا پر پتالت؟!
همون خوارای بی حال لهیده
ببینم کیفته هشکی ندیده؟

اگر خرجت ندم در این زمونه
همه میگن که این زنکه دیونه
به آب و گل کشیده مردشونه
شتو بی رحمه این زن مث یزیده
ببینم کیفته هشکی ندیده؟

اگر خرجت کنم میگن دواره
همونایی که خوردن خرج ها ر
که خرجش کرده بید اینکه نداره
مگر رفته ا یه جایی دزیده؟!
ببینم کیفته هشکی ندیده؟

تو مرگون مادرت دومات خارش
که می زد غاره نزدیک مزارش
خودم دیدم سر سفره کنارش
دو من گوش بید و فکش می جریده
ببینم کیفته هشکی ندیده؟


شیخ مسعود اسدی خانوکی



تاريخ : یکشنبه بیست و سوم دی ۱۴۰۳ | 18:48 | نویسنده : مسعود اسدي خانوکی |

🌹شهید گمنام🌹


هزار حنجره شد استخوان خاکی ات ای گل
بجوشد از دل این خاک چشمه های تحول

تویی صلابت صخره به وزن بال کبوتر
به این تضاد نخواهد رسید دست تخیل

چگونه از تو و از عشق و از حماسه بخوانم
قصیده تاب ندارد شکسته بال تغزل

چقدر شانه که رویید از استخوان و پلاکت
به خاطر تو بلند است شانه های تحمل

چقدر گم شده پیدا شدیم بعد حضورت
رها شدیم به دست تو از غبار تزلزل

*چو آفتاب مي‌از مشرق پياله برآيد*
حقیقتی که به نامت زدم به خواجه تفأل

برای آنکه بمانیم و راه مان نشود گم
از این پياله بگیریم جرعه جرعه تکامل

رسیده ایم به هم تا ببینم آنچه ندیدم
تو از طلوع جنوبی من از شمال تجمل


شاعر شیخ مسعود اسدی خانوکی

❤️
https://splus.ir/sherasadi
❤️



تاريخ : یکشنبه بیست و سوم دی ۱۴۰۳ | 18:47 | نویسنده : مسعود اسدي خانوکی |