چاكرتون خوش تریپ از باكلاسای مدرنیته ی ما بعد تاریخ كنار دست شویی نشسته ام   و  مرد مردونه تصمیم دارم یه سنگ توالت خوشگل  كنار رسیورم دكوری بذارم  حالشو ببرم  لابد میگید چرا ؟ پس گوش كن تا یه خاطره برات لت و پار كنم

یه روز خیر سرمون حالمون گل كرد بریم مسافرت ساك و بستیم و خودمون رو  خوشگل و جیگل و منگل كردیم  تا بین خلق الله بی كلاس بازی در نیاریم آخه امروزه توی كوچه و خیابون رفتن با كلاسش خوبه.  انسانیت و اخلاق و غیرت و حیا رو وللش  آخه اینا كلاس نداره  تیپ و تریپ و كره خر بازی بازار كلاسش داغ داغه  بمیرم برای اون خرایی كه رفتن تو رستورانا و الآن نیستن ببینن چقدر تو مد هستن . به روزن  . مدرنن .   القصه  پاهای مباركمون رو  حواله كردیم به شلوار لی  خیلی سفت و تنگ  . ارباب بابای هر چی نره خر ، دور كمرمون رو با یه تسمه ی كت و كلفت ، خیلی سفت بستیم  و یه تی شرت آستین كوتاه تنگ كوتاه هم تنمون كردیم كه هزار جور حرف و كلمه ی اجق وجق  لاتین روش نوشته شده بود  خواستم  از خونه برم بیرون شلوار لامصب اینقده تنگ بود كه اعضاء رئیسه ی كابالایی سری ام چنان با هم  یكی شدن انگاری كارخونه ی تولید سوسیس راه افتاده  قبل از به هم خوردن اعتدالمون ، تدبیر كردیم كه با تاكسی دربست بریم ترمینال كه سرانجام با رایزنی های متعدد  با ٥ +١ یعنی ٥ راننده و خودم با یكی توافق كردیم ما رو به عنوان مسافر به رسمیت بشناسه  و با این توافق كنار اتوبوس تو ترمینال پیاده شدیم  مثل سوسانو آرام با احتیاط و با ضرب و زور وارد اتوبوس شدیم و به راننده گفتیم : سام علیك عامو.   راننده كه از ما خیلی باكلاستر بود غرید كه  سامالیك دااش . از ترس اینكه خشتك و پشتك و سیخ و میخ و پاچه و  زیر بغلمون پاره نشن  به ضرب و زور چپیدیم رو صندلی ،  از همون لحظه دردسرهای تریپ چاكرتون خوش تریپ شروع شد بسوزه پدر این كلاس،  یه كمی اطراف خودمون رو پاییدیم  و به چند نفر از این مسافرا ی خوش پك و پوز یه نگاه باكلاسی انداختیم و مثل یك مدیر كل سری به اطراف تكان دادیم و  مسافرین هم از سر ناچاری زوركی اظهار ارادتی كردن . تا اومدیم به خودمون بیاییم یهو یك مگس بی نزاكت بی فرهنگ عقب افتاده ی امل بی تربیت كه احتمالا زیبایی اندام هم كار كرده بود با اون هیكل زنبوریش بازوی براق ما رو دید و تحریك شد و نشست روش . نمیدونم كجاش رو فشار داد كه یهو سوزشی همراه با خارش  بازوم رو ناخوداگاه تكون داد طاقت اوردیم و به رو خودمون نیاوردیم . آخه آدم با كلاس كه هیچوقت از جاش تكون نمی خوره . پشت بندش مگس بعدی اومد  و بعدشم یكی دوتای دیگه و چند تا پشه و … ریختن دور و برم و چشمتون روز بد نبینه تا میومدم برای این بازو پرونده سازی و تحقیق و تفحص كنم اون یكی می سوخت تا سراغ اون میرفتم دوباره این یكی رو دستبرد میزدن. اختلاس گوشت بازو شروع شد . یك بخور بخوری راه انداخته بودن كه نگو و نپرس . تازه فهمیدم اینی كه ما توش زندگی میكنیم محیط زیست نیست طویله است . لابد اونجاهایی كه اختلاس میشه سر تربه مثل این بازوی ما لخت و بازه كه گاه گاهی یه تكونی به همه میده . القصه هر چند ثانیه چند بار این چندتا مگس و پشه عین چندتا طراح و  كارشناس بین المللی از بازو تا سرانگشت ما رو متر   و وارسی می كردن اینجانب هم با حفظ جایگاه و  كلاس خود عینهو رباطی كه برقش اتصالی پیدا كنه  هر چند ثانیه یك زلزله ی هفت ریشتری رو تولید می فرمودم  تا بترسن و برن . مگس هم مگس های قدیم . نمیدونم این مگس های نسل جدید با كدوم شبكه ی اجتماعی در ارتباطن كه اینقده چشم سفید شدن گاهی هم كه شلوغش میكردن عصبانی می شدم و برای اقدام نظامی  و كشتن یكی شون چنان با كف دست بر بازو و دستم میكوفتم كه رد پنج انگشتم روی بازو میافتاد ولی لامصب مگس و پشهه نمی افتادن . فقط صدای راننده بلند شد كه آقای محترم باكلاس ، تو ماشین، ترقه بازی ممنوع . دیگه تكرار نشه  . برای اینكه آبروم نره به همون پس لرزه ها و تكون خوردنا بسنده كردم.  از طرف دیگه تابش آفتاب از پنجره ی اتوبوس دست و بازوی لختمون رو می سوزوند شانس كچل ما پرده اتوبوس كنار من یك متر پود كه سوراخای دومتری داشت ما هم مجبور بودیم با یه دست پرده ی پاره پوره و زوار دررفته ی اتوبوس رو روی بازومون بكشیم كه آفتاب اذیت نكنه  سمت راهروی اتوبوس هم گاهی بند كیف خانمی و گاهی هم تسمه ی كت و كلفت باكلاس آقایی ، بازوی لاین چپ چاكرتون خوش تریپ رو میمالوند كه اگه كسی میدید خیال میكرد خالكوبی كردم  و شدم غرتی باكلاس . اون لحظه آرزوم این بود كه ای كاش دوتا دست دیگه هم زاپاس میداشتم تا در محاصره ی حشرات و آفتاب و بند كیف و تسمه، از خودم دفاع میكردم . از طرف دیگه  از پشت سر و رو به رو ، چندتا آدم با تحصیلات فضول ،خیر خیر به كلمات روی پیراهنم زل زده بودن و در پیرامون معانی این كلمات با هم گفتگوی علمی میكردن . هر وقت ما در اثر اقدامات ایزایی در مقابل گزینه های روی میز پشه و مگس تكانی میل می فرمودیم آقایان فرمایش میكردن كه آقای محترم بچه كه نیستی اینقدر ورجه ووروجه نكن ببینیم رو پیراهنت چی نوشتن ؟ سر زبون گفتم خواهش میكنم بفرمایید ؛ ولی تو دلم می گفتم :نوشته مرگ . نوشته كوفت . نوشته زهرمار  . من بدبخت با اون هیكل قناس شده بودم بحث روز چندتا قزمیت تو اتوبوس . اینا همه یك طرف . مهمتر از همه گل به روتون یك حاجتی هم داشتیم كه بایستی قضا می شد  اون همه درگیری  و فشاری كه از بالا و پایین و  از درون و برون  وارد شده بود داشت چاكرتون رو به مرز خطر ترق و تروق و انفجار می رسوند. اون لحظه دستشویی بزرگترین آرزوی زندگیم بود . تو همین هیر و بیر ، نامزدم زنگ زد كه اگه یه الو میگفتم به كلمه ی جانم عزیزم نرسیده یكی از سوپاپها میتركید و آبروریزی میشد. با خودم میگفتم ای كاش  به جای نامزدم یكی از دستشویی زنگ بزنه و از فضای دلربای اونجا بگه تا برای حفظ محتویات درونی زورم بیشتر بشه  یا خدا كنه راننده، همدرد ما بشه .

الان هم كه متأسفانه موسیقی ، بدون بادش مد شده . اگه باد همراه با موسیقی و كنسرت مد بود با اجرای اون كمی از مشكلات روانی و درونی ما برطرف می شد  . شكم باد كرده و شلوار تنگ و مثل آدمای باكلاس صاف نشستن ،  پدر آدمو در میاره. اگه هركول بود بی كول شده بود.  آدم با كلاس با فرهنگی امروزی ، باید همه چیزش تنگ و كوتاه باشه از كفش و جوراب و لباس زیر و شلوار و  پیراهن گرفته تا  قد  و قیافه و چشم و ابرو مو و گردن و زبون و مغز و قلب و و…  هر چه  تنگتر و كوتاه تر  ، ظریف تر و با كلاس تر  . شلوار و تی شرت ما هم از این قاعده مستثنی نبود  از همون اول وقتی كه رو صندلی نشستیم  شلوار تنگمون كمی كشید  می شد پایین  و تی شرت كوتاهمون كشیده می شد بالا  و گل به روتون كمی از ستون فقرات و شورت و شكاف بین سه نقطه  پیدا می شد خداییش غیرتمون اجازه نمی داد بیش از این باكلاس باشیم به ناچار خودمون رو عین دستگاه پرس چسبوندیم به صندلی كه رفع اشكال كنیم  زحمت قسمتی از پیراهن و شلوار و شورت به گردن صندلی افتاده بود. قربون این صندلیا برم كه از ما مردترن كه هم می پوشونن و هم لو نمیدن . خداخدا می كردم كه مگسا و پشه ها  سر از جاهای بی تربیتی و قبیحم در نیارن كه اگه اینجوری می شد  تولیدی كیك زرد راه می افتاد و سر و كله ٥+١   و برجام و بازدید آن لاین و  وای چه خاكی به سرم می شد   باور كنید تمام كلاس مدرنیته و مد و  خوش تریپی یادم رفته بود گیر كرده بودم بین صندلی و پشه و مگس و چندتا فضول و بند كیف و تسمه ی چرمی و  زور و فشار آب سنگین و كیك زرد   . كافی بود مثل آدم لباس می پوشیدم تا این بلاها سرم نمی اومد  تو همین اوضاع یه دفعه راننده ترمز  رو كشید و گفت مسافرا دست به آب  . زیباترین جمله ی جهانی  و بیشترین محبت بین المللی رو داشتم میدیدم و می شنیدم با سختی میرفتم كه از ماشین پیاده شم كه راننده رو دیدم لپ های تورفته اش رو ماچ كردم و گفتم  فدات شم دااش كه منو از فدا شدن نجات دادی وقتی رفتم دستشویی یه كمی سوسیسام سس مالی شده  بود  ولی دوست داشتم با تمام وجود فریاد بزنم دوستت دارم دستشویی هیچكسی كلاسش به تو نمی رسه به یاد بود این خاطره سنگ  توالتی رو به عنوان باكلاس ترین ابزار دنیا خریدم و كنار رسیورم گذوشتم خداییش مثه آدم لباس تنتون كنید و در مواقع اضطراری موشكل پیدا نكونید



تاريخ : جمعه سیزدهم فروردین ۱۳۹۵ | 14:37 | نویسنده : مسعود اسدي خانوکی |