در خزان واژه ها از حنجر خناس ها
خشک شد پوسید دلها فکرها احساس ها
از کویرغرب بر لب تشنگان ساده دل
با هنرمندی سرابی ساخت از وسواس ها
سال ها از خان ملکم خان به جز تصویر نان
گیرمان چیزی نیامد زین خدا نشناس ها
سال ها بر سفره ی مهمان کش شهر فرنگ
باز هم حلقوم ها و باز رقص داس ها
میزبان با دشنه ی خوشرنگ آزادی به دست
میهمان مفتون دام وعده ی الماس ها
از فساد و ظلم و شرب خمر سرشارند و باز
خویش را فهمیده می دانند آن نسناس ها
تاريخ : سه شنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۵ | 10:32 | نویسنده : مسعود اسدي خانوکی |
.: Weblog Themes By Pichak :.

