تکیه ی دفترم سیه پوش است
دیرک خیمه اش پر از اشک است
گریه کن واژه های دل خونند
روضه خوان دست و ساقی و مشک است
نذر کردم به تکیه ی دفتر
مجلس روضه ای علم بکنم
روضه ی دست را به کف گیرم
دیرک خیمه را قلم بکنم
دست ساقی که روی خاک افتاد
دست بابا رسید بر کمرش
روضه دست شمر و خنجر و سر
دست ؛ زینب گذاشت روی سرش
روضه ی دست های بابایی
که به بر می کشید اکبر را
یا به سوی بهشت می پاشید
خون داغ گلوی اصغر را
روضه ی دست داغداری که
داد تسکین به قلب خواهر خود
دید زینب چگونه له می شد
دست و پا و تن برادر خود
یک طرف دست و یک طرف انگشت
یک طرف ساربان و انگشتر
تا به اینجا رسید روضه ی دست
بغض زینب شکست و زد بر سر
روضه ی دست مشتری دارد
دور مشک و علم دو دست جداست
زیر شلاق نه کنار فرات
اولین مشتری آن زهراست
روضه ی دست های عبدالله
داشت سوی عمو سپر می شد
سینه ی تشنه ی عمو هم داشت
از همین خون دست تر می شد
روضه ی دست های نامردی
که ز سر می کشبد معجر را
دست در گوشواره می انداخت
پاره می کرد گوش دختر را
روضه ی دست های شعله به دست
خیمه گاه و غروب عاشورا
روضه خوان خواند و تکیه شد آتش
دیرک افتاد و دست شاعر را.......
مسعود اسدی
@sherasadi
.: Weblog Themes By Pichak :.

