شبی با خویشتن در جنگ بودم
ز تنهایی خود دلتنگ بودم
زدم از خانه بیرون بی اراده
زدم رفتم خیابان پا پیاده
سرم پایین دلم پا در هوا بود
نمی دانم مسیرم در کجا بود
که ناگه صحنه ای از دور دیدم
زنی با حالتی ناجور دیدم
شدم نزدیک و دیدم یک پری رو
چو مانکن ایستاده روی سکو
یکی وقتی که دید آن حال مستش
فرو کرد از عقب چوبی به دستش
به دست این پری رو چوب برخاست
به رفع حاجت او چوب شد راست
برای سفتی آن چوب آیا
به نوکش بسته آن زن روسری را
سرش عریان حیایش بر زمین بود
نمی دانم چرا او اینچنین بود
به او گفتم سلام ای عند فرهنگ
سلام ای خانم خوش آب و خوش رنگ
چرا اینگونه اینجا ایستادی
حیا را بر سر چوب از چه دادی
اگر درد تو از بی شوهری هست
بیا من پایه ام ای یار بد مست
اگر آبت نبود و نان نداری
اگر معتاد هستی و خماری
بیا من آب و نانت می رسانم
به کمپ بانوانت می کشانم
اگر دیوانه ای اینجا نه خانه است
که جای مثل تو دیوانه خانه است
مگر زیبائیت را کس ندیده
چرا کارت به این پستی کشیده
به این سکوی خوشگل تر نمیشی
اگر زن بوده ای دخنر نمی شی
به ابن مانکن شدن برتر نمی شی
اگر خر بوده ای خرتر نمیشی
به جانم آدمی ناچیز می شی
اسیر چشم های هیز میشی
خلاصه خوب و بد گفتم که شاید
پشیمان گشته و پایین بیاید
ولی دیدم نگاهی سویم انداخت
به یک چشمک مرا مجذوب خود ساخت
دهان غنچه اش را باز بنمود
به لحنی با کلاس و ناز فرمود
شنیدم توی خارج زن عزیز است
توی ویترین بدور از چشم هیز است
چرا من ارزش کالا ندارم
در اینجا رتبه ی والا ندارم
زنان خارجی در عيش و نوشند
زنان را مثل کالا می فروشند
از این بستر به آن بستر روانند
شبی با این شبی هم پیش آنند
بر این سکو اگر من ایستادم
نباشد بنده با کشور عنادم
نباشد خواهشم جز بیست شوهر
به هر جا رو نمودم نیست شوهر
برايم آمد از وایبر پیامی
که ای بانوی خوش تیپ گرامی
زمان گفتن نه به حجاب است
زمان جنگ با این انقلاب است
حمایت از شما و چوب از ما
خرابی از شما آشوب از ما
بیا در روی سکو در خیابان
بیا با گردن و با موی عریان
جلوی گشت ارشاد و بسیجی
بزن خود را به خنگی و به گیجی
اگر هر روز یک ساعت بیایی
حیا را بر سر چوبی نمایی
حقوق پایه ات پانصد دلار است
مزایای حقوقت بی شمار است
من بی چاره هم بیکار بودم
هم از بی شوهری بیمار بودم
ولی سرشار از احساس هستم
همیشه همنشین ناس هستم
نکردم شک که این خانم مشنگ است
اگر چه ظاهرش خوش آب و رنگ است
مشخص شد که این بی چاره ناسي است
خریت های او از بی حواسی است
از اول بوده این بیچاره خنگول
نیازش شوهر است و حاجتش پول
چقدر اینها خدایا ساده هستند
برای هر خری آماده هستند
شود انسان به حرف خوب تأدیب
ولی حیوان شود با چوب تأدیب



تاريخ : پنجشنبه سی ام فروردین ۱۳۹۷ | 10:43 | نویسنده : مسعود اسدي خانوکی |