بغض را در سینه زندانی کند
بغض می خواهد رها گردد ز بند
چشم را مجروح و بارانی کند
روضه ی زنجیر و زندان شد شروع
دست لرزان می رود سوی قلم
روضه خوانان تشنه ی یک شعر ناب
دست سقایم به کف گیرد علم
روی دفتر می کشد سر را قلم
تا برای روضه قربانی شود
جوشد از خون قلم سیل غزل
روضه خوان در روضه توفانی شود
روضه ی دست و سکوت و ریسمان
دست حق در آستین مرد جنگ
دست آن مردی که با انگشت خویش
کند در خیبر دری سنگین ز سنگ
ریسمانی تاروپودش از نفاق
از محبت های دنیا بافته
از نبرد بدر تا جنگ حنين
جهل کینه ریسمان را تافنه
ریسمان بر دست هایی که به دوش
نیمه ی شب نان و خرما می برد
از همین دستان يتيم و بی نوا
نان جو نه نان و خرما می خورد
ریسمان بر دست های آن که در
خانه ی خود نیز زندانی شده
بین این روضه زنی از جنس نور
در همین غم خانه قربانی شده
می شود تکرار باز این داستان
جعده زندانبان و زندان خانه است
قهرمان مردی َ به بند غربت است
نقل این غم مثل یک افسانه است
کیست زندانی تر از این روزه دار
امت اسلام آزارش دهد
مقتلش کاشانه قاتل همسرش
همسرش از زهر افطارش دهد
.: Weblog Themes By Pichak :.

