چشم محتاج زیارت شده بود
غسل با خون جگر کرد دلم
نیمه شب رفت به پابوس بقیع
شده ام دست به دامان قلم

قلم و دست و دل سوخته ام
همگی محو تماشا بودند
همه  فریاد کنان دنبال
قبر گم گشته ی زهرا بودند

حس و حالی است در اطراف بقیع
عطش نوحه سرودن بالاست
آسمان حس غریبی دارد
در و دیوار مدینه غوغاست

قلم از جوهر خون دل من
خواست شعری بنویسد اما
دید در نوحه ی چندین کودک
دم یا فاطمه و  یا زهرا

دید از خانه ی  سمت مسجد
دم یا فضه خذینی برخاست
دودی از خانه بلند است انگار
خبر از حادثه ی عاشورا ست

او به جز گریه چه جرمی دارد 
جرم او داغ پدر نیست مگر؟ 
آنچه اندوخته از دنیایش 
گریه و خون جگر نیست مگر؟ 

آن که در روی زمین افتاده
به خدا دختر پیغمبر ماست
خانه فاطمه شد فاطمیه
روضه خوان دختر و گریان باباست

بانی روضه شده دختر او
بر سرش چادر مادر باشد
سر سجاده شده منبر او
مستمع حضرت حیدر باشد

 


پشت در سوره ی کوثر افتاد
فاطمه نه که پیمبر افتاد
تا لگد بر در نیم سوخته زد 
همه دیدند که حیدر افتاد
همه گفتند قیامت شده است
تا که خورشید دم در افتاد
آتش افتاد به گلزار نبي
گل آتش زده پرپر افتاد
بچه ها با چه دلی می دیدند
ضربتی آمد و مادر افتاد
خانه بی فاطمه شد مثل قفس
که در آن چند کبوتر افتاد

 

 


کسی که داغدیده رو نمی زنه
بانوی قد خمیده رو نمی زنه

داغ پدر که داره او رو می کشه
تو خونه در به پهلویش  نمی زنن
جلوي چشم بچه های کوچکش
سیلی کینه بر رویش  نمی زنن
به مادري که شد شکسته سینه اش
ضربه ی کین به بازویش نمی زنن

کسی که داغدیده رو نمی زنه
بانوی قد خمیده رو نمی زنه

مگر زنی دوماهه  پیر می شود
ز زندگی خویش سیر می شود
چه شد که بین آتش و فشار در
فتاده.  شوهرش اسیر می شود
کسی برای دیدنش نیامده
بیایید ای زنان که دیر می شود

کسی که داغدیده رو نمی زنه
بانوی قد خمیده رو نمی زنه
ادامه دارد



تاريخ : پنجشنبه هفدهم بهمن ۱۳۹۸ | 23:37 | نویسنده : مسعود اسدي خانوکی |