😂😂😂😂😂
بچه ها سلام. چاکرتون نشاطی هستم نخبه ی قرن بیست و یکم 
تا اینجا گفتم که معلم پرورشی سن بلوغ و تکلیف و مجتهد رو برامون توضیح داد اما هنوز شرایط مجتهد و تقلید رو توضیح نداده بود فقط گفته بود تقلید یعنی پیروی کردن از گفتار و رفتار یک شخص
با خودم گفتم تقلید  تقلیده دیگه. چه لزومی داره حتما از مجتهد باشه  بایستی توی خونه نشون می دادم که چه پسر با استعدادیم و توی مدرسه چه چیزهای خوب خوب دارم یاد می گیرم شب وقتی که بابام از سر کار  اومد خونه. خودم رفتم در رو براش باز کردم با یک ژست   علمی در مقابل بابا ایستادم. پدرم گفت :به به چطوری هوشنگ خان امروز دیگه کدوم بی چاره رو فرستادی  پیش روان  پزشک  من هم مثل پدرم صدام رو کلفت کردم و گفتم :به به چطوری هوشنگ خان امروز دیگه کدوم بی چاره رو فرستادی روان پزشک. 

بابام یک لحظه ایستاد یه نگاهی  کرد و سری تکان داد و  رفت  توی هال  و سلام کرد و داد زد :حاج خانم! خانم! آی زن! زن! آهای! 
تا به هوی و ضعیفه گفتن نرسیده ننه از ته آشپزخانه گفت :چیه چته چرا داد  می زنی؟ از جنگ فرار کردی؟ بابام در حالی که خودش رو روی مبل ولو کرده بود گفت :خسته ام زود باش یه لیوان آب بده بی زحمت. من هم عینهو بابا   خودم رو ولو کردم روی مبل و داد زدم :حاج خانم! خانم! آی زن! زن! آهای!  :خسته ام زود باش یه لیوان آب بی زحمت.

 بابام یه نگاه بهم کرد و سری تکان داد و گفت :لا اله الا الله. من هم یه نگاه به پدر کردم و سری تکان دادم و گفتم لااله الا الله. اون شب از شانس بد من ننه ام شام اشکنه با روغن دنبه پخته بود که  من خیلی بدم می اومد و اگه می خوردم دل درد می شدم. گفتم ای خدای مهربان برس به داد این ناتوان. سفره غذا کشیده شد بابام تا فهمید اشکنه داریم سرشو برد نزدیک قابلمه یه بویی کشید و گفت :به به چه بوی خوبی داره دستت درد نکنه خانم . و کاسه رو پر از نون خرد شده کرد و دوتا ملاقه اشکنه ریخت توی کاسه و تلید کرد و شروع کرد لمبوندن من هم چاره ای نداشتم سرمو آروم آروم بردم نزدیک قابلمه عینهو بابا  غذا رو بو کردم و جلوی تهوعم رو گرفتم و گفتم به به چه بوی ناجور خوبی داره دستت کم درد نکنه ننه خانم .  نان و اشکنه رو توی کاسه تلید کردم  عین بابا  شروع کردم به خوردن. فقط با هر قاشقی که بالا می زدم یک یا ابالفضل هم می گفتم و چشمام رو به هم می فشردم 
ننه یه خورده خیر خیر بهم نگاه کرد و رو کرد به بابام گفت :آقا! چیه این بچه چشه  اینکه از اشکنه بدش می اومد بابام گفت :جان من ولش کن بذار هرکاری دوست داره بکنه من دیگه حوصله سر و کله زدن با این دانشمند رو ندارم 
 من هم بلافاصله عین این جمله رو تکرار کردم. بابا آروغ زد عطسه کرد بابا سرفه کرد. آب خورد. خنده کرد انگشتش رو کرد توی دماغش. نشست برخاست وو... منم عین بابام آروغ زدم عطسه کردم سرفه کردم آب خوردم خنده کردم انگشت توی دماغم کردم نشستم برخاستم هرکاری که بابام گفت و یا انجام داد منم گفتم و انجام دادم. 
ننه شروع کرد گریه کردن و گفت خدا مرگم بده از بس این بچه درس خوند دیوونه شد بابام گفت گل پسرت دیوونه بوده حالا داره پیشرفت می کنه 
بابام رفت دستشویی منم رفتم در دستشویی ایستادم و گفتم بابا تو رو خدا هرکار می کنی بگو منم انجام بدم آخه من از پشت در نمی بینم  ننه ام اومد و گوشم رو گرفت و از محل حادثه دورم کرد و گفت خجالت بکش بچه 
 چکار داری می کنی؟ گفتم :ننه کارم نداشته باش دارم تقلید میکنم   ننه گفت :من که نمی فهمم چی می گی ولی فکر کنم باید بستری بشی. بابا خوابید و من که اشکنه خورده بودم  درد دلی داشتم خطری. با خودم گفتم حالا که خواب نمی روم بهتره تا صبح تقلید کنم لذا شب تا صبح عینهو بابا خر و پف کردم خیلی سخت بود نزدیک بود گلوم پاره بشه 
من که از سر شب تا کله ی ظهر می خوابیدم و عادت به سحر خیزی نداشتم و همیشه صبحانه رو یک ساعت قبل از نهار می خوردم عین بابا صبح خیلی زود پا شدم نماز خوندم و عینهو بابا صبحانه رو خوردم و مثل بابا چایی رو هورت اندر هورت نوشیدم یک هورت هورتی توی خونه راه افتاده بود که نگو و نپرس  بابا دست کرد توی جیبش و پنجاه هزار تومان آورد بیرون و به مادرم داد و گفت تا سر برج دیگه پولی نیست من هم دست کردم توی جیبم و  الکی مشتم رو آوردم سمت ننه و صدام رو کلفت کردم و گفتم تا سر برج دیگه پولی نیست یک دفعه بابام عصبانی شد و داد زد از دیشب هی داری ادای منو در میاری بچه خجالت نمی کشی 
خدای نکرده من بابای توأم الاغ!  تا اومدم بگم بابا ادا نیست دارم تقلید می کنم در  رو محکم بست و رفت سر کار

 خیلی خسته و خواب آلود اومدم مدرسه . ولی خدا رو شکر تقلید رو خوب یاد گرفته بودم. دم دفتر ایستاده بودم تا معلم پرورشی از دفتر اومد بره سمت کلاس منم همراهش راه افتادم با معلم وارد کلاس شدم  بچه ها سرپا ایستادن. معلم گفت: بفرمایید بنشینید 
منم عینهو معلم صدامو. انداختم توی بینی ام و گفتم بفرمایید بنشینید 
کلاس یهو رفت رو هوا 

معلم خطکش بلندی که داشت برداشت در حالیکه آروم آروم به کف دستش میزد و به طرفم می آمد گفت :به به آقای نشاطی صبح اول صبح با من شوخیت میا بله؟ منم یه خط کش کوچک داشتم سریع از توی کیفم برداشتم و آروم آروم کف دستم زدم و گفتم به به آقای نشاطی صبح اول صبح با من شوخیت میا بله؟ یک دفعه معلم داد زد برو بشین 
من که ترسیده بودم. در حالیکه می رفتم بنشینم بریده بریده گفتم :برو بشین. 
معلم گفت :دانش آموزان گلم درسمان در باره تقلید بود اما نه تقلید از هر کسی و نه تقلید در هر چیزی 
تقلید فقط باید در احکام دین اسلام باشه و از مجتهد باید تقلید کرد 
من هم عین جمله ی معلم رو برای بچه ها گفتم 
معلم گفت نشاطی امروز حالت خوب نیست؟ چرا ادا در میاری 
گفتم : نه آقا معلم  ادا چیه؟! دارم تقلید می کنم. خودتون گفتید تقلید یعنی پیروی از گفتار و رفتار یک شخص. منم با خودم گفتم تا مجتهد جامع الشرایطی گیرم بیاد فعلا از بابام و شما تقلید کنم. معلم زد زیر خنده
گفت :بچه های عزیز یادتون باشه تقلید چند قسمه 
تقلید نادان از  نادان 
تقلید دانا از  نادان 

تقلید نادان از دانا 

دوتای اولی خوب نیست
 تقلید کورکورانه است مدگرایی و مدل گرایی است. اینکه ما طرز لباس پوشیدن و مدل مو و نوع زندگی مون رو از ماهواره تقلید کنیم همان تقلید کورکورانه و احمقانه است 

تقلید نادان از  دانا خوبه 
گفتم آقا اجازه تقلید من از شما نابینایانه بود؟ یعنی تقلید من  از نادان بود؟! 
معلم گفت : نشاطی ادب داشته باش اونی که تو انجام دادی ادا درآوردن بود تقلید نبود 
گفتم :بالاخره پیروی بود اونم چه تقلیدی ماه توپ 
معلم گفت :نشاطی جان چسب کاغذی داری یا بهت بدم  چند دقیقه اون دروازه رو ببندی 
معلم ادامه داد 
بچه های گلم تقلید غیر متخصص از متخصص خوبه. مثل تقلید مریض از دکتر برای درمان. یا تقلید کسی که ماشینش خراب شده از مکانیک برای تعمیر ماشین 
و برای پی بردن به احکام الهی باید از متخصص و فقیه که همان مجتهد است تقلید کرد 

معلم داشت درس می داد که سر کلاس یهو خوابم برد یک دفعه با صدای معلم از خواب بیدار شدم و در حالیکه هنوز توی چرت بودم معلم پرسید
فهمیدی آقای نشاطی؟ 
منم گفتم: بله آقای مکانیک
معلم گفت :آقای نشاطی بگو ببینم کدوم تقلید خوبه؟
منم که خواب آلود بودم گفتم :تقلید مکانیک از دکتر و فقیه از مجتهد و بابا از  شما و ما از آنها و.. خر و پف خر و پف....

#آموزش_احکام_در_قالب_طنز


@bahambehkandim



تاريخ : دوشنبه بیستم مرداد ۱۳۹۹ | 17:32 | نویسنده : مسعود اسدي خانوکی |