مسعود اسدی .:
صبر جمیلش در یقینش شعله ور بود
ایام در چشم حزینش شعله ور بود
خورشید از کوهی که در شام آب می شد
در آتش اندوهگینش شعله ور بود
یادش می آمد چشم های سرخ مسمار
از اشک خون یاسمینش شعله ور بود
یادش می آمد نیمه شب آرام آرام
در بغض خیسش، آستینش شعله ور بود
یادش می آمد سینه ی بی تاب محراب
از اشک و خون همنشینش شعله ور بود
یادش می آمد از تنی در خون تابوت
که تیرهای در کمینش شعله ور بود
یادش می آمد زیر دست ساربانی
انگشتری از خون، نگینش شعله ور بود
مسمار و محراب و طبق ، تابوت و گودال
در اشک چشم لاله چینش شعله ور بود
جان در عبور از بغض چشم نیمه بازش
در اشک های آخرینش شعله ور بود
مانند روزی که برادر بود تنها
لب هایش از خون جبینش شعله ور بود
شاعر مسعود اسدی خانوکی
تاريخ : جمعه بیست و یکم بهمن ۱۴۰۱ | 12:57 | نویسنده : مسعود اسدي خانوکی |
.: Weblog Themes By Pichak :.

