مسعود اسدی .:
قمر کعبه پیش شمس حجاز
روشنی می چشید و دل می برد 
همه جا مثل مادری عاشق 
ماه  از دست مهر  نان می خورد 
تا که مهتاب کعبه  شد مجذوب 
در دل مهربان آن خورشید 
از حرا تا  غدیر و بعد از آن 
خویش را در کنار او می دید 
بارها بین نخل ها شب ها
ماه از اشک او زکات گرفت
خاک از چشمه ی قنوت شبش
شور بارانی از حیات گرفت
خاک وقتی که بسترش می شد
می شد از شوق بندگی سرمست 
از جبینش  که  باده می نوشید
می شد از جام زندگی سرمست
دست او بود چشمه سار جود 
نخل ها نقش بازوانش بود
از یتیم و اسیر و از مسکین
زیر این نخل  میهمانش بود
بدر خیبر احد حنین احزاب
مات و مبهوت پهلوانی او
قهرمانان شرک را  می کشت 
برق شمشیر آسمانی او
دست هایش کلنگ و شمشیر و 
قلم و سایه بان و باران بود 
برو از نخل و بدر و کوفه بپرس
یا ز وقتی که با یتبمان بود
عشق جان می گرفت از رویش
بود محراب، طاق ابرویش
دین اسلام  دین خاتم، شد - 
تا ابد زیر دین بازویش
 
باب علم هزار شهر رسول
چشمه ی سلسبیل می ماند 
که ز یک قطره اش درر  یابد 
هر که نهج البلاغه می خواند
کاش یک بار اگرچه در رؤیا
بشنوم منبر دل انگیزش
گوش و جان و دلم شود سرشار
تا ابد از کلام زر خیزش
خوش به حال تو، نان خشک جوین! 
زائر دست و قوت جان علی! 
خوش به حالت که بارها افطار 
می زدی بوسه بر دهان علی
از همان کودکی  ابوطالب 
داد او را در اختیار  نبی 
تا امامت بر او شود تسلیم 
تا که حیدر شود کنار نبی
لب اگر تر کنم به اوصافش
چارپاره هزار پاره شود
قلم و دفتری نمی ماند
نفس واژه در شماره شود
شاعر مسعود اسدی خانوکی
.: Weblog Themes By Pichak :.

