روی لب های بسته ی تردید
سالها از سکوت شب پر بود
مثل مرداب رنگ مردن داشت
چشم های سیاه و وهم آلود

رنگ پاییز در سراسر شهر
از توقف ، سکون ، خبر می داد
زیر تیغ خزان شبیه درخت
داشت انسان دوباره سر می داد

روی تابوت واقفیه ، شک -
داشت می برد جان انسان را
تیغ انکارشان به نام امام
داشت می کشت روح ایمان را

در هجوم توقف و تردید
داشت انسان تباه می گردید
پشت انکار هشتمین خورشید
روز انسان سیاه می گردید

مهر هشتم در انتظار فرج
تا ببارد از آسمان برکت
نه برای خودش برای بشر
تا بگیرد دوباره جان، حرکت

تا ز جود وجود لم یزلی
صبح زیباتری طلوع کند
تا توقف بمیرد و انسان
زندگی را ز نو شروع کند

عاقبت از کرانه ی اعجاز
انتظار فرج به سر آمد
مثل خورشید مثل ریحانه
نازل از عرش گل پسر آمد

نهمین مصحف مجسّم را
از همان کودکی نمود عیان
نهمین بار آسمانی شد
شهر انگشتر پیامبران

ان یکاد خدا نگه دارش
پرده از نور روی سیمایش
برکت ریزد از لب کوثر
روی دستان گرم بابایش

باز شد تا در این جهان چشمش
آفریننده را ثنا گو شد
نهمین راز خلقت هستی
با همین طفل بر جهان رو شد

شاعر مسعود اسدی خانوکی



تاريخ : جمعه بیست و یکم بهمن ۱۴۰۱ | 13:2 | نویسنده : مسعود اسدي خانوکی |