به یاد کودکی ها یم
یاد تابستان آن دوران به خیر
عشق تعطیل سه ماه مدرسه
شوق بازی، صبح تا تنگ غروب
دوری از مشق و حساب و هندسه
باد خندان لابه لای موی من
تاب می خورد از سر گیسوی من
سایه سبز از بلندای درخت
می دوید از شیطنت بر روی من
پابرهنه می دویدم مثل باد
قلقلک می داد پایم را زمین
گرد و خاک از زیر پایم می گرفت
قسمتی از آسمان را تا زمین
در خیال خویش ماشین می شدم
کفش هایم چرخ و بارم بود خاک
دنده ام یک چوب و فرمان رینگ چرخ
آب، بنزین و گلویم بود باک
میگرفت استخر باغ از من سراغ
تا که خاک آلوده می شد پیکرم
آب با دستان بارانی خویش
ناز می کرد از نوک پا تا سرم
باغی از انگور و انجیر و هلو
با درختان به و توت و انار
یا درخت گردو و زردآلو و
سنجد و بید کنار جویبار
خانه مان مثل نگینی قهوه ای
باغ مثل حلقه ی انگشتری
در کویر افتاده در پایین کوه
در بر انگشتران دیگری
آنقدر ماه خدا چرخیده بود
تا که تابستان آن دوران رسد
عصرها تا از لب گلدسته ها
نغمه ی زیبایی از قرآن رسد
تا گلوی مأذنه وقت سحر
پر شود مانند جانم از دعا
وقت مغرب باز مهمانم کند
با ندای ربناهایش خدا
با دهان روزه هنگام غروب
می نشستم بر لب پاشوی حوض
تشنه لب با دست در ده سالگی
شانه می کردم زلال موی حوض
وقت مغرب در دل گرمای تیر
مرده ای بودم خراب از تشنگی
تا اذان می شد در آغوش سبو
می شدم دریای آب از تشنگی
سفره ی افطارمان یادش بخیر
آب جوش و چای عطرآگین داغ
قرمه سبزی، ماست، خرما و برنج
در کنار نور کم رنگ چراغ
گرچه پیرم کرد چرخ روزگار
خاطرات خوبم اما کودکند
خوب می مانند و زیبا تا ابد
خاطرات کودکی تا کودکند
شاعر شیخ مسعود اسدی خانوکی
.: Weblog Themes By Pichak :.

