كلاه خويش قاضي كن تو از من بدتري يا من به پيش چشم نااهلان تو ازمن كمتري يا من
نه اخلاقي نه ايماني دمادم در هوسراني به شيادي تو گوي سبقت از من ميبري يا من
هزاران سال در اوج عبادت زندگي كردم تو را يك سال طاقت نيست تو شيطان تري يا من
به تهمت يا سخنچيني به غيبت يا به بدبيني به فحاشي، عرقخواري، تو در آنها سري يا من
به يك عصيان شدم رانده تو هم با آن همه عصيان اميد عفو ميداري تو سر تا پا خري يا من
ازدواج خيالي- و عاقلانه
اي فريبا نازنينا عشوهات مقبول نيست اين چنين عشقي به جمع عاشقان معمول نيست
گفتمت از عشق بازي هر چه ميداني بگو گفتي اين غرتي گري در نزد ما معقول نيست
فكر ميكردم كه زيبايي چو حورالعين ولي ناگهان ديدم كه تصويري به جز يك غول نيست
فكر ميكردم حساب بانكي بابايتان گنج قارون است اما يك قران هم پول نيست
فكرميكردم كه در هر پنجهداري صد هنر ليك فهميدم تو را يككار كوچك فول نيست
آن برنجي را كه ديشب پختي و دادي به من چز براي خر براي هيچكس مأكول نيست
فكر ميكردم كه خواندي درس و مدرك يافتي كار داري و حقوق و دستمان مغلول نيست
ليك فهميدم كه خواندي تا دبستان رد شدي جز الفبا خواندني ديگر تو را محصول نيست
فكر ميكردم جهازت كامل است اي نازنين ليك ديدم جز كلاه و تربه و كشكول نيست
حرف آخر را همان اول بگويم بهتر است زندگي كردن به مانند تويي معقول نيست
.: Weblog Themes By Pichak :.

