الاجل جنّة
مدت مقرّر عمر، سپري است كه انسان را نگه ميدارد

الآمال لا تنتهي
آرزوها به پايان نرسد

الدّنيا بالامل
دنيا آرزو است یعنی دست نایافتنی است

الامل خوّان
آرزو، بسيار خائن است

الامانيّ تخدع
آرزوها انسان را فريب دهند

الامانيّ أشتات
آرزوها پراكنده است

الامن اغترار
ايمني موجب فريب خوردن است

آمن تأمن
ايمان بياور تا امان يابي

الاناة حسن
وقار نيكو است

الاناة اصابة
حوصله در كار موجب رسيدن به درستي در آن كار است

التّأنّي حزم
تأنّي در كار دور انديشي است

البخل فقر
بخل، فقر است

الشّحّ مسبّة
بخل، دشنام انگيز است

البري‏ء جريّ
بيگناه دلير و گستاخ است

البشاشة احسان
گشاده رويي (نوعي) احسان است

للباطل جولة
باطل را جولاني است

ما أقبح الباطل
چه زشت است باطل

الايمان امان
ايمان امنيت است

التّاجر مخاطر
بازرگان در مخاطره است

التّوبة ممحاة
توبه پاك كننده (گناه) است

الامور بالتّجربة
كارها به تجربه است

الامور أشباه
( وقايع روزگار) شبيه يكديگرند

التّجارب لا تنقضي
تجربه‏ها پايان نپذيرد

الجزع هلاك
بيتابي هلاكت‏ است

الجود رياسة
بخشش سبب رياست است

اسمح تسد
بخشايش كن و آقا شو

الجهل موت
ناداني، مرگ است

الجهل وبال
ناداني، وبال و گرفتاري است

الجاهل حيران
نادان، سرگردان است

الجاهل لا يرتدع
نادان، از راهي كه ميرود باز نايستد

الجاهل لا يرعوي
نادان، از راه رفته باز نگردد

لا فقر كالجهل
فقری چون ناداني نيست

لا غني لجاهل
نادان، توانگري ندارد

المودّة رحم
دوستي (نوعي رابطه) خويشاوندي است

التّودّة يمن
دوستي ميمنت آرد

المودّة نسب
دوستي كردن (نوعي خويشي است

الحريص تعب
آزمند، در رنج است

الشّره مذلّة
حرص خوار كننده است

الحريص لا يكتفي
حريص به هیچ چیز بسنده نكند

الشّره لا يرضي
آزمند به هیچ چیز خوشنود نشود

لا حياء لحريص
آدم حريص حياء ندارد

الحرام سحت
چيز حرام، پليدي است

الحزم بضاعة
دور انديشي سرمايه است

التّأيّد حزم
نيرو گرفتن در کارها دور انديشي است

الحزم صناعة
دور انديشي هنر و صنعتي (نيكو) است

لا جمال كالحسب
هيچ زيبايي همچون حسب (نيكو) نيست

الحسد يضني
حسد آدمي را رنجور ميكند

الحسود لا يبرأ
آدم حسود درمان نشود

الحسود لا يسود
حسود به آقايي نرسد

لا داء كالحسد
دردي همچون حسد نيست

لا راحة لحسود
حسود آسايش ندارد

الاحسان محبّة
احسان سبب دوستي و محبت است

الاحسان غنم
احسان غنيمت است

أحسن تسترقّ
نيكي كن، و ديگران را برده گير

أحسن تشكر
نيكي كن تا سپاست گویند

الحقد يذري
كينه، نابود ميكند

لا مودّة لحقود
شخص كينه توز دوستي ندارد

للحقّ دولة
حق، را دولتي است

لا حقّ لمحجوج
كسي كه به حقّ محكوم شده حقي ندارد

الاحتكار رذيلة
احتکار پستی است

الحكمة ترشد
حکمت رشد دهد

الحلم عشيرة
بردباري ، عشيرة است

احلم تكرم
بردباري كن تا گراميت دارند

احلم توقّر
بردباري كن تا حرمت و وقارت بدارند.

احياكم احلمكم
باحیاتر بردبارتر است

الحمق غربة
حماقت، غريبي است

الحمق شقاء
حماقت، بدبختي است

الحياء جميل
حيا زيباست

الحياء محرّمة
حيا، باز دارنده است

اعفّكم أحياكم
عفيف‏ترين شما با حياترين شماست

الاعمال بالخبرة
كارها به كار آزمودگي است

الخديعة شؤم
نيرنگ، شوم است

الحرمان خذلان
محروم ماندن زیان کاری است

الخضوع دنائة
فروتني دنائت است

الاخلاص غاية
اخلاص غاية است

الاخلاص فوز
اخلاص، رستگاري است

أخلص تنل
خالص گردان عمل خود را تا (به مراتب عاليه كمال انساني) برسي

اِن تخلص تفز
اگر خلوصي داشته باشي به رستگاري رسي

الخوف امان
ترس ايمني است

الخوف استظهار
ترس، پشت گرمي است

الهيبة خيبة
هيبت داشتن به نوميدي است

ارهب تحذر
از خدا بترس تا ديگران نيز از تو واهمه‏ داشته باشند

اعلمكم أخوفكم
داناترین شما خائف ترین شماست

الخيانة غدر
خيانت فريب است

الدّنيا تسلم
دنيا (آدمي را) به خواري كشاند

الدّنيا تغوي
دنيا، گمراه ميكند

الدّنيا خسران
دنيا، خسران است

الدّنيا فانية
دنيا، فانی است

الدّين يعصم
دين انسان را نگه دارد

الدّين حبور
دينداري شادماني است

الاذاعة خيانة
افشا كردن خيانت است

الرّياسة عطب
رياست هلاكت است

الرّياء اشراك
ریا شرک است

ارض تسترح
راضی باش تا راحت شوی

ارفق توفّق
نرمخويي كن تا موفق شوي

الزّلل مندمة
لغزش پشيماني است

الزّهد ثروة
زهد، توانگري است

احزمكم ازهدكم
دور انديش‏ترين شما زاهد تربن شماست

السّخاء خلق
سخاوت، خلق و خوي است

المكارم بالمكاره
کرامت ها در سختی هاست

اسمح تكرم
بخشش كن تا بزرگوار شوي

اسمحكم اربحكم
بخشنده تر سودمند تر است

السّفه خرق
سفاهت، نابخردي است

السّفه جريرة
ابلهي، سبب جنايت گردد

اسلم تسلم
اسلام آور تا سالم بماني

الشّرّ وقاحة
شرّ بيشرمي است

الشّرّ ندامة
شرّ پشيماني آورد

الشّرف مزيّة
شرافت ، برتري است

الاشراك كفر
شرك ورزيدن كفر است

الثّواب بالمشقّة
پاداش نيك به تحمل دشواري است

الشّكر زيادة
شكر، موجب فزوني است

الشّكر مفروض
شكر، واجب است

الشّكر مغنم
شكر نعمت، غنيمت است

اشكر تزد
شكر نعمت كن افزون شود

الشّكّ ارتياب
شك سبب اضطراب است

الشّكّ كفر
شك (در دين) كفر است

المشاورة استظهار
مشاوره پشت گرمي است

الشّهوة تغري
شهوت


الشّهوات آفات
شهوات آفتها هستند

الشّهوات قاتلات
شهوات كشنده است

الشّهوة حرب
خواسته و خواهش، رباينده است

الصّبر ملاك
صبر، پايه و ملاك است

الصّبر مدفعة
صبر دفع کننده است

اصبر تظفر
صبر كن تا پيروز شوي

اصبر تنل
صبر كن تا به هدف برسی

اصحب تختبر
مصاحبت كن و بیازمای

الصّدق ينجي
راستگويي، نجات بخش است

الصّدق مرفعة
راستگويي، وسيله سربلندي است

اصدق تنجح
راست بگو تا رستگار شوي

انجحكم اصدقكم
رستگارترين شما راستگوترين شما است

للصّدق نجعة
راستي را اثري است (مخصوص)

الصّدقة كنز
صدقه دادن گنج است

الصّدقة تقي
صدقه دادن نگاه دارنده است

الصّمت منجاة
خموشي، وسيله نجات است

اصمت تسلم
خموش باش تا سالم بماني

اطلب تجد
بجوي تا بيابي

الطّمع مضرّ
طمع زيان بار است

الطّمع محنة
طمع رنج است

الطّمع رقّ
طمع بردگي است

الطّمع فقر
طمع فقر است

الطّاعة حرز
فرمانبرداري ، نگهبان است

الطّاعة اجابة
فرمانبرداري اجابت است

المستسلم موقّي
مطیع خدا از عذاب حفظ شود

اليقين نور
يقين نور است

اليقين عبادة
يقين داشتن بندگي است

اليقظة كرب
بيداري سبب اندوه است

اليقظة استبصار
بيداري بينايي است

ايقن تفلح
يقين داشته باش تا رستگار شوي

اليأس مسلاة
نوميدي از مردم تسلّي بخش است

اليأس عتق
ياس از مردم آزادي است

اليأس حرّ
نوميدي از خلق خدا حريّت است

اطع تغنم
فرمانبرداري كن تا غنيمت يابي

اطع تربح
اطاعت خدا كن تا سود بري

اعقلكم اطوعكم
عاقل‏ترين شما فرمانبردارترين شما است

الظّالم لئيم
ستمكار پست است

الظّلم عقاب
ستم عقوبت است

الظّالم ملوم
ستمگر نكوهيده است

اخسركم اظلمكم
زيانكارترين شما ستمكارترين شما است

للباغي صرعة
ستمكار را افتادني است

للظّالم انتقام
ظالم را انتقامي است الهي

الجور عسوف
ستم، انسان را از راه به در كند

الجور تبعات
ستم پيآمدهاي بد دارد

الجور ممحاة
ستم، نابود كننده است

الظّنّ ارتياب
گمان نوعي ترديد و اضطراب است

العبادة فوز
عبادت رستگاري است

اعتبر تزدجر
پند گير تا باز ايستي (از گناهان)

اعتبر تقتنع
پند گير تا قناعت پيشه كني

العجب هلاك
خودبيني نابودي است

العجب حمق
خودبيني حماقت است

العلم كنز
علم گنج است

العلم دليل
علم راهنما است

العلم حرز
دانش پناه انسان است

العلم لا ينتهي
دانش به پايان نرسد

اخبر تقل
آگاه شو تا بگويي

اسأل تعلم
سؤال كن تا دانا شوي

العلم عزّ
علم سربلندي است

ما أفحش حليم
بردبار فحش ندهد

المكر لؤم
فريب، موجب سرزنش است

المكور شيطان
آدم پر مكر شيطان است

الموت مريح
مرگ آسودگي آورد

الامر قريب
امر مرگ نزديك است

الموت فوت
مرگ ازدست دادن فرصت است

القنية احزان
ثروت سبب غمهاست

المال حساب
ثروت را حسابي است

القنية سلب
مال رباينده و سلب شدنی است

المال عارية
مال عاريت است

النّدم استغفار
پشيماني استغفار است

الانذار اعذار
بيم دادن ، سبب معذور بودن انذار دهنده و عدم عذر بیم شونده است

الانصاف راحة
انصاف سبب آسايش مردم است

المنصف كريم
شخص با انصاف كريم است

انعم تحمد
انعام كن تا ستايشت كنند

المنافق مريب
منافق سبب ترديد آدمي گردد

الانكار اصرار
انكار گناه، پافشاري كردن است

الورع اجتناب
پارسايي پرهيز كردن است

الورع جنّة
پارسايي سپر است

اكيسكم اورعكم
زيرك‏ترين شما پارساترين شما است

اتّضع ترتفع
فروتني كن تا بلند گردي

لا شرف كالتّواضع
شرافتي، همچون فروتني نيست

الاتّعاظ اعتبار
پند پذيرفتن، عبرت گرفتن است

التّوفيق عناية
توفيق، عنايت خدا است

التّوفيق رحمة
توفيق، رحمت است

التّوفيق اقبال
توفيق، سعادت است

الوفاء نبل
وفا، نجابت است

الوفاء كرم
وفاداري بزرگواري است

التّقوي تعزّ
تقوا عزّت دهد

التّقوي اجتناب
پرهيزكاري دوري كردن از گناهان است

اتّق تفز
تقوا داشته باش تا پيروزي يابي

ابرّكم اتقاكم
نيكوكارترين شما پرهيزكارترين شما است

التّقيّة ديانة
تقيّه دينداري است

التّوكّل كفاية
توكل بر خدا براي انسان بسنده است (

التّوكّل بضاعة
توكل بر خدا سرمايه است

التّواني اضاعة
كاهلي ضايع كردن عمر است

التّواني فوت
سستي كردن سبب فوت فرصتها است

الهذر عار
ياوه‏گويي ننگ و عار است

المرء بهمّته
آدمي به همّت خود بسته است

الهوي يردي
هوس انسان را هلاك ميكند

الهوي صبوة
هوا و هوس. كاري كودكانه است

لا بيان مع عيّ
با ناتواني در گفتار، بيان و فصاحتي بجاي نخواهد ماند

الاستقامة سلامة
استقامت و پايداري (در راه راست) سلامت است

قد يستقيم المعوجّ
گاه است كه چيز كج راست و درست شود

ما تكبّر الّا وضيع
تكبر نكند مگر آدم پست و فرومايه

لا ثناء مع كبر
با وجود تكبر، مدح و ثنايي برجا نخواهد ماند

الكذب يردي
دروغ هلاك كند

لا حياء لكذّاب
دروغگو شرم ندارد

الكذب رذيلة
دروغ پستي است

الكرم فضل
كرم و بزرگواري فضيلتي است

ما اوحش كريم
آدم كريم هيچ‏گاه وحشت زده نشود

الفشل منقصة
كاهلي و سستي موجب نقص است

المكافاة عتق
پاداش دادن خوبي موجب آزادي است

الكفر خذلان
كفر سبب خواري است

الكفر مغرم
ناسپاسي سبب نقصان نعمت است

لا نعمة مع كفر
با بودن ناسپاسي نعمتي نخواهد ماند

الحيّ لا يكتفي
آدم زنده به چيزي اكتفا نكند

اللّؤم مع الامتنان
پستي با منّت‏گذاري است

اللّئيم لا مروّة له
آدم پست جوانمردي ندارد

اللّئيم لا يستحيي
فرومايه شرم نميكند

اللّجاج شؤم
ستيزه‏جويي شوم است

اللّجوج لا رأي له
آدم لجوج انديشه صحيحي ندارد

لا رأي للجوج
آدم لجوج، رأي و انديشه ندارد

اللّذّة تلهي
لذت و خوشي بازي و فريب ميدهد

اللّذّات مفسدات
لذّتها تباهي به بار آورد

اللّذّات آفات
در لذّتها آسیب هاست

لا لذّة بتنغيص
لذتي كه آميخته به مكدّر شدن است، لذت نيست

قد ينجع الملام
گاه سرزنش، سودمند است

قد يلين الصّليب
گاه است كه آدم سخت‏خو نرم شود

اذا مدحت فاختصر
هرگاه مدح كني (از كسي) كوتاه و مختصر كن

لا امانة لمكور
آدم پر مكر امانت‏دار نيست

لا اخوّة لملول
آدم آزرده خاطر برادري ندارد

لا خلّة لملول
شخص آزرده دوستي ندارد

لا معروف مع منّ
با وجود منّت، احساني نيست

لا صنيعة للممتنّ
براي منّت گذار، احساني نيست

لا اخلاص كالنّصح
اخلاصي همانند نصيحت نيست

لا عداوة مع نصح
با خيرخواهي و نصيحت، دشمني نيست

اذا رزقت فأنفق
هرگاه به تو روزي دادند از آن انفاق كن

لا سؤدد مع انتقام
در انتقام آقایی نیست

الانكار اصرار
انكار گناه، پافشاري كردن است

اذا استنبت فاعزم
کار نیابتی را به بهترین وجه انجام بده

التّوحيد أن لا تتوّهم
توحيد آن است كه توهّم و پنداري (بر خلاف آن) نداشته باشي

لا ورع كالكفّ
پارسايي جون خويشتن‏داري نيست

لا نزاهة كالتّورّع
هيچ پاكيزگي چون پارسايي نيست

لا شرف كالتّواضع
شرافتي، چون فروتني نيست

انّ المؤمنين خائفون
به راستي مؤمنین ترسانند

اذا وعدت فانجز
هرگاه وعده دادي وفا كن

لا معونة كالتّوفيق
كمكی چون توفيق نيست

ان توقّرت اكرمت
اگر وقار داشته باشي، بزرگوار گردي

لا كرم كالتّقوي
بزرگواري چون تقوا نيست

لا زاد كالتّقوي
توشه‏اي چون تقوا نيست

ما أفحش حليم
شخص بردبار و حليم فحش ندهد

لا اوقح من بذيّ
کسی بی شرم تر از بد زبان نيست

لكلّ همّ فرج
هر اندوهي را گشايشي است

لكلّ ضيق مخرج
هر فشار و سختي را برون شدني است

الفرص خلس
فرصتها ربودني است

الفرصة غنم
فرصتها غنيمت است

لكلّ جمع فرقة
هر جمعي را پراكندگي خواهد بود

كلّ جمع الي شتات
هر انجمني به پراكندگي گرايد

افضل تقدّم
احسان كن تا مقدم شوي و پيش افتي

ان تفضّلت خدمت
اگر بخشش كني خدمتت كنند

الفطنة هداية
زيركي سبب هدايت است

الفقر ينسي
فقر و نداري فراموشي آورد

العسر لؤم
پريشاني و سختي سرزنش و ملامت آورد

الفكر يهدي
فكر و انديشه راهنمايي كند

الفكر عبادة
فكر كردن عبادت است

الفكر رشد
انديشه موجب رشد است

افكر تفق
فكر كن تا هوشمند شوي

افكر تستبصر
فكر و انديشه كن تا بينا گردي

اذا ارتأيت فافعل
هنگامي كه فكر و انديشه كردي آن گاه كار را انجام ده

لا عبادة كالتّفكير
عبادتي چون انديشه كردن نيست

لا رشد كالفكر
رشدي همچون فكر کردن نيست

الفوت غصص
از دست دادن فرصت غصه‏ها به دنبال دارد

الفائت لا يعود
چيزي كه از دست رفته باز نگردد

لكلّ شي‏ء فوت
هر چيزي را فرصتی است

لا حسرة كالفوت
حسرتي چون از دست رفتن فرصت نيست

العلم بالفهم
دانش به فهمیدن است

لكلّ اقبال ادبار
هر اقبالي را ادباري است

الرّجل بجنانه
شخصيت مرد قلب او است

القناعة تغني
قناعت بينياز گرداند

القناعة عزّ
قناعت عزّت است

القناعة عفاف
قناعت عفاف است

القناعة نعمة
قناعت نعمتي است

اقنع تعزّ
قناعت كن تا عزيز شوي

اغناكم اقنعكم
بينيازترين شما قانع‏ترين شما است

ان تقنع تعزّ
اگر قناعت كني عزيز گردي

اذا حرمت فاقنع
هرگاه محروم شدي قناعت كن

في القناعة الغناء
بينيازي در قناعت است

كلّ قانع غنيّ
هر قناعت كننده‏اي بينياز است

كلّ قانع عفيف
هر قانعي پاكدامن است

لا كنز كالقناعة
گنجي همچون قناعت نيست

لا غني كالقنوع
توانگري همچون قناعت نيست

لا اعزّ من قانع
عزيزتر از قانع كسي نيست

لا غني الّا بالقناعة
بينيازي نيست مگر به قناعت

الاكثار اضجار
پرگويي ملال‏آور است

العيّ حصر
درماندگي در سخن، موجب اندوه است

قد يضرّ الكلام
گاه است كه سخن زيان رساند

لكلّ قول جواب
هر سخني را پاسخي است

لكلّ مقام مقال
هر جايگاهي را گفتاري است

للكلام آفات
سخن را آفتهايي است

للمتكلّم اوقات
سخنگو را اوقات و حالاتي است

لا عزّ كالطّاعة
عزتي همچون فرمانبرداري خدا نيست

قد ينصر المظلوم
محققا ستمديده ياري شود

لا سواة كالظّلم
هيچ بدي همچون ستم كردن نيست

قد ينصر المظلوم
محققا ستمديده ياري شود

لا ظفر مع بغي
با ظلم و ستم پيروزي نيست

اذا ملكت فاعتق
هرگاه مالك (برده‏اي) شدي او را آزاد كن

لا عقل كالتّجاهل
هيچ عقلي مانند خود را به ناداني زدن نيست

لا ذخر كالعلم
هيچ اندوخته‏اي همانند دانش نيست

لا شرف كالعلم
شرافتي همچون علم نيست

لا سمير كالعلم
هيچ مصاحب (يا افسانه‏گويي در شب) همانند علم و دانش نيست

الغني يطغي
توانگري طغيان آورد

الغيّ اشر
گمراهي سركشي آرد

لا ورع مع غيّ
با وجود گمراهي، پارسايي نخواهد بود

الفجور يذلّ
گناهكاري خواري آورد

الايثار فضيلة
ايثار فضيلت است

لا زينة كالادب
زيوري همچون ادب نيست

لا ميراث كالادب
ميراثي چون ادب نيست

لا حلل كالآداب
هيچ زيوري مانند ادب نيست

الامن اغترار
ايمني موجب فريب خوردن است

النّجاة مع الايمان
نجات همراه ايمان است

الايمان امان
ايمان امان و امنيت است

آمن تأمن
ايمان بياور تا امان يابي

الامانة صيانة
امانت، نگهداري است

افضل الايمان الامانة
برترين ايمانها امانتداري است

من لا أمانة له لا ايمان له
كسي كه امانت ندارد، ايمان ندارد

الاناة حسن
وقار نيكو است

لا اصابة لمن لا أناة له
به درستي نرسد كار كسي كه حوصله ندارد

الاناة اصابة
حوصله موجب رسيدن به درستي در كار است

في الأناة السّلامة
سلامت در پر حوصله بودن است

في التّأنّي استظهار
پشت گرمي كار در حوصله كردن در آن است

التّأنّي حزم
تأنّي در كار دور انديشي است



تاريخ : شنبه دهم آذر ۱۴۰۳ | 9:53 | نویسنده : مسعود اسدي خانوکی |