حكايتي از  مدرن الدوله مهلك الممالك

لوطي تك مرام و خوش غيرتي فرمايش همي كرد كه: زن پوشيده چون ماشين شخصي همي ماند كه فقط شوهر او را خوش آيد و لذت همي برد و بار نسلي پاك را به مقصد افلاك رساند و در منظر غير ابهتش پدر از چشم بد بدر آرد.  و ليكن  زن لخت و عور يا كمي تا قسمتي برهنه ي سانتا مانتا چون تاكسي مي نمايندي كه همگان را لذتي رساندي ولو به زناي ديده ي مشتي ورپريده.  و اگر شوهر بي بخار را بخاري از سر ناچاري حاصل آيد گه گاهي عند المطالبه لذتي زهرمار كند و لو به  حلالي پر ملال از مجامعت بي بخاري بي زوال با همسري خوش خط و خال  .

شگفتي آفريند مرد بي عار        كه زن را نيمه عريان برده بازار

يكي ما دون بطنش ميكشد آه       يكي نيش نگاهش كرده بيمار

كچل و چلاق وشل و  قوزو و پرپوز و كودك شاشو و جوان ديوانه و جنب و پير از كار افتاده و قد دراز و كوتوله و چاق و لاغر و خر پول و گدا و سواره و پياده سالم و بيمار و معتاد و خمار و مست و پست، از لطافت حسن پولكي و زوركي  سانتا مانتا جان در هيجان و در لذت. و شوهر بدبخت و نامردش به اميد انتظار مرگش زنده تا فرجي حاصلش آيد و فرج ديگري  وي  را نائل.



تاريخ : دوشنبه بیست و ششم دی ۱۳۹۰ | 23:14 | نویسنده : مسعود اسدي خانوکی |